داشتم مثل خیلی از شما ها فکر می کردم "عجیبه! تازه اول جوونیش بود.تازه میخواست عروسی کنه.تازه کار و بارش راه افتاده بود.تازه خونه شو آماده کرده بود. تازه......عجب روزگاریه! به حسین هم وفا نکرد سوالات زیادی ذهنمو درگیر کرده:چرا این کارو کرد؟مگه چی کم داشت؟ با این کارش می خواست چی بگه؟الأن اونجا چه حالی داره؟ازخانواده اش الأن چی میخواد؟...واقعا ریشه ی مشکلات جوونامون چیه؟ اگه بود به جوونا چی می گفت؟ کاش می شد ما یه بار می مردیم دوباره زنده می شدیم شاید اینجوری به خدا نزدیکتر می شدیم.اما چه حیف آقای ابراهیمی گفت:مرگ تنها چیزیه که آدم نمیتونه ازش فرار کنه.قابل برگشت نیست. اون شب توی قبرستون به خیلی چیزا فکر می کردم.به این که چرا الآن یه عده دارن اون گوشه می خندن! چی میشد مردم همیشه با هم اینجوری وحدت داشتن! وقتی جوونی میمیره روستا رنگ عزا به خودش می گیره و مردم با خانواده ی داغدیده احساس همدردی می کنن ما هم این مشقت را که سنگین تر از درد روزگار است به خانواده ی محترم حسین تسلیت میگیم...
نظرات شما عزیزان:
|
About
شیشه نزدیکتر از سنگ ندارد خویشی/ هر گزندی که به هر کس رسد از خویشتن است Archivesآذر 1391شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 Authorsحلف الفضولLinks
آخرین نظرات تبادل لینک هوشمند LinkDump
حمل و ترخیص خرده بار از چین Categories |